دیشب خیابانها در انتظار بودند
در انتظارگامهای من
که انها را به لرزه در می اوردند
دیشب خیابانها خواب بودند
مانند هر شب دیگر
اما دیشب انها را بیدارنکردم
دیشب با خجالت و ارامی از انها گذرکردم
زیرا...اگراز من می خواستند اوازی برایشان بخوانم...
نمیدانستم چه بخوانم
زیرا هر شب اوازی از تو برایشان میخواندم
از فاصله ها...
اما...
دیشب تو نبودی
تنها بودم
تنهای تنها...
هر شب از تو برای کوچه ها میخواندم
اری اواز تو را میخواندم هر شب
وبا غرور کوچه ها را بیدار میکردم
تا در تنهایی سکوت اواز تو را گوش دهند
اما...
دیشب باز تو نبودی
مانند شبهای گذشته
دیشب اشک تو با من بود
اشک گرم
اه با من بود
اه سرد...
و دوست خوبم ...خدا ...
که مرا در می یافت
...به خاطر خودم...
دوست خوبم خدا دوستت میدارم
...زیرا تنها تو باقی هستی...